نسل بی گُند آی!!

نسل بی گُند آی!!

روز 15/4/90 پسری خودش را به مونا نزدیک می کند و از پشت سه بار چاقو در کمر دختر فرو می کند و سپس ضربه ها و ضربه ها و ضربه ها تا دختر جان می دهد.

قدیمترا وقتی کسی به دام می افتاد و راهی نداشت،به دشمن پشت می کرد و راه می افتاد و می رفت و واقعا می رفت.از پشت که خنجر نمی زنند،البته نمی زدند.امروز نسل بعدی همین مردان، از پشت به دخترانی که دوستشان دارند خنجر می زنند!

عقلانیت ابزاری فضای تعاملات اجتماعی را آکنده است.آن هم در جامعه ای که عقلانیت نه تعریف مفهومی درستی دارد، نه تعریف عملیاتی .نه ابزارهای رسیدن به اهداف عقلانیمان فراهم است ، نه شرائط تحققشان.در چنین فضایی است که ارزشهای گذشته مان را پاک از دست داده و به ارزشهای مدرن نیز نرسیده ایم. نسل پا در هوایی شده ایم که بیماریم.بیمار از ندانستن ها و نتوانستن ها ، دانستن ها و نگفتن ها ، تحقیرشدن ها و لب بازنکردن ها ، پوچ شدن ها و پوچ شدن ها.

در کوچه های بی در و پیکر تهران و کلان شهرهایمان، هویت گدایی می کنیم.غافل از آنکه شهرهایمان بی هویت تر از خودمانند.نه دوست داشتنهابمان آدمیزادی است نه دشمنیهابمان.«خود» مان را از دست داده و گم کرده ایم.برای باز تعریفش گیج و منگ،بی کس و خسته، به هر ریسمانی آویزان می شویم.یا چماق بر فرق هم می زنیم یا دشنه به پشت یکدیگر.هر روز به هر بهانه ای، فرقهای خونین ، گلوهای شکافته،صورتهای سوخته و پشتهای خنجر خورده ی دوستان و عزیزانمان را می بینیم و نمی میریم.نه می میریم نه کاری می کنیم.تنها به تماشا نشسته ایم.   

 

به قول اخوان ثالث: 

           من دگر از این تماشاها و دیدن ها 

شوکت افسانه ی پارین نهادن در بر ناچیزی امروز 

شاهشهر قصه را دانستن و آنگاه 

دیدن این بینوا چرکین 

همچو مسکین روستایِ کور و کودن،پیر 

از نگاه دوست یا دشمن شنیدنها و دیدنها  

خسته شد روحم،به تنگ آمد دلم،جانم به لب آمد 

بسکه آمد دوست،دشمن رفت 

بسکه آمد روز و شب آمد  

یا مرا نابود کن،با خاک یکسان کن بروبم جای  

یا بسازم همچو پارین، 

نسل بی گند های!! 

آی!!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
حمید شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ http://tanha81.blogfa.com

نسل ما نسل نداشتن بود
نسل حسرت و ندیدن و خواستن و نداشتن
اما هنوز من حیران این نسل بعد خودم هستم
سوار مترو می شوم اما بهشان نمی رسم
شاید دنیای آنها دیگرگونه باشد ولی ترس من این است که بی طوفانی این همه فرزندان یکسان اما نا همگون پا به عرصه گذاشته اند
.... ... .

مخوف شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ

نمیدونم ، فیلم آتشکار محسن امیر یوسفی رو دیدی یا نه .. با وجودی که خیلی باهاش مخالفت کردن، چه منتقدان چه سیاسیون ، ولی من از فیلم خیلی خوشم اوومد .. شما میگی نسل بی گُند و البته با کمک اخوان .. حرفت درست ولی بی گُندی خوبه ، از این بابت که دیگه نسلی انتشار پیدا نمی کنه .. فیلم امیر یوسفی یه ایدئولوژی قشنگ داره و اوونم اینه که تنها راهی که می شه امیدوار بود اینه که کاری کنیم مردامون خودشون رو اخته کنن .. عمل وازکتومی! .. اگر اخته بشیم از دم ، این امید هست که شاید بعدش در تیره ی کذایی مملکت یه اتفاقاتی بیفته .. ! .. بدبختی اینجاست که همین نسل بی گُند ، چپ و راست دارند تخم و ترکه ی تخمی از خودشون پس می ندازن .. ای کاش واقعا بی گُند بودند .. این فیلم رو ببینین .. البته شاید نظر شما یک چیز دیگه باشه ! ..

سید دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ

نسل خسته...نسل حیرن..نسل..ای بابا نه کودکی کردیم نه نوجوونی نه جوونی...آخه چه انتظاری دارید از این نسل؟خدا رو شکر حداقل تعدادی قلیل ازش با شعر های شاملو و اخوان و فروغ بزرگ شدن...

باجلان چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ

خیلی عالی بود

صدف پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام

میخوام اعتراف کنم که خیلی خوب مینویسید
اساسا خواننده ی مشتاق وبلاگ هایی چون وبلاگ شما هستم
در دنیای مجازی زیاد میچرخم
الان چندروزه سرکار رو با متن نوشت های شما میگذرونم
خیلی هم خوش میگذره
به خصوص اون متن که راجع به چهرتون بود 4 قسمتی

خواستم تشکر کنم بابت اینکه تفکرااتتون رو با دیگران به اشتراک میذارین من که خیلی استفاده کردم
بعد هم اینکه واقعا تفکرات ارزشمندی دارین قابل تامل هست بسیااااار

موفق باشین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد