تماما مخصوص

رمان تماما مخصوص عباس معروفی را چندین روز پیش خوانده ام اما صحنه ها و عبارات و جمله هایش همچنان همراه من اند. گاه غرق در فضای سرد و مه گرفته برلین می شوم و همراه عباس آن جاده ی لعنتی را طی می کنم تا شبی دیگر را در هتل دکتر برنارد حرام کنم. گاه در اتاق کوچک عباس روی تخت خواب دراز می کشم و از پنجره ی سقف به آسمان تاریک خیره می شوم و به تنهایی و در به دری انسانهای مدرن می اندیشم، انسانهایی که خودشان با دست خودشان به جان هم می افتند و زندگی را به کام هم تلخ می کنند، یا با سنگ و سیمان میان هم دیوار می کشند  یا در قالب جنگ ها و انقلابهای پوپولیستیِ بی هدف همدیگر را به خودی و غیرخودی تقسیم می کنند، و سرانجام سر از تنهایی های مرگباری در می آورند که تنها راه چاره یا کشتن خود است یا دیگران. در دنیایی که «قهوه خانه ی ماله کش هاست» همه در کنار هم اند اما غریبه هایی جدا افتاده اند که به ضرورت همدیگر را ملاقات می کنند، بی هیچ تعلقی و تعهدی و لذتی.

«تماما مخصوص» داستان انسان بی درکجای مدرن است که بی تعلق به تمامی داشته ها و نداشته هایش در هزارتویِ زندگی مدرن به خود می پیچد و بی پناهیش را جستجو می کند، و در این میان هرکه با فکرتر و حساس تر؛ مظلوم تر و گیج تر، حال چه کریشن باوئر آلمانی باشد چه عباس ایرانی. اما در این فضای وهم آلود و مسموم تنها دریچه ی امید و تنها روزن نورانی، دوست داشتن و عشق است. تنها مرهمی که می تواند پیوندی باشد میان این موزاییک های جدا از هم، درمانی باشد برای اینهمه دشمنی و غریبگی، حال این عشق چه در وجود ساده و معصومانه ی پری ایرانی باشد و چه در سادگی و مهربانیِ یانوشکای آلمانی، تنها همین است که هنوز هست و «تماما مخصوص» است.