سال بلوا - عباس معروفی

ماه محرم است،همه می خوانند : حسین حسین حسین وای

نوش آفرین می خواند : حسین حسین حسینا.

از بد روزگار نوش آفرین به دکتر معصوم بله می گوید، اما انگار روزگار کمر به نابودی همه بسته است، دکتر معصوم، روستازاده ای که با هزار رنج و مشقت و با پشتوانه ی هوش و ذکاوتش پزشک شده است، حالا عقده ها و کمبودهایش امانش را بریده اند، دائم الخمرش می کنند، به جان زنش(نوش آفرین) می اندازندش. اول زنش را دیوانه می کند و می کشد و سپس خودش را. اما نوش آفرین در این عمر کوتاهش خسته از بی مهریهای زمانه و دلگیر از بی توجهی های معصوم، در تنهایی خودش، دل به رویاهایش می بندد، در عالم خیال عاشق پسرک کوزه گری می شود و شب و روزش را با او می گذراند، حسینا را دوست می دارد، نوازشش می کند، به خواستگاری خودش می آوردش، از مادر برایش جواب منفی می گیرد و در قالب عشقی نفرینی، می پرستدش، در غم دوریش می شکند، چون شمع آب می شود و آنقدر در بستر می ماند تا می میرد. سال بلوای عباس معروفی، آدم را یاد کاتدرالِ  یوسا می اندازد، بیچارگیهایِ انسانهایی که زمانه از آنها زنجیر می سازد، به پای هم می پیچدشان و دست آخر همدیگر را به گا می دهند.

پ.ن: کلمه بی ادبی آخری از متن رمان کاتدرال نوشته ی بارگاس یوسا است.  

تماما مخصوص

رمان تماما مخصوص عباس معروفی را چندین روز پیش خوانده ام اما صحنه ها و عبارات و جمله هایش همچنان همراه من اند. گاه غرق در فضای سرد و مه گرفته برلین می شوم و همراه عباس آن جاده ی لعنتی را طی می کنم تا شبی دیگر را در هتل دکتر برنارد حرام کنم. گاه در اتاق کوچک عباس روی تخت خواب دراز می کشم و از پنجره ی سقف به آسمان تاریک خیره می شوم و به تنهایی و در به دری انسانهای مدرن می اندیشم، انسانهایی که خودشان با دست خودشان به جان هم می افتند و زندگی را به کام هم تلخ می کنند، یا با سنگ و سیمان میان هم دیوار می کشند  یا در قالب جنگ ها و انقلابهای پوپولیستیِ بی هدف همدیگر را به خودی و غیرخودی تقسیم می کنند، و سرانجام سر از تنهایی های مرگباری در می آورند که تنها راه چاره یا کشتن خود است یا دیگران. در دنیایی که «قهوه خانه ی ماله کش هاست» همه در کنار هم اند اما غریبه هایی جدا افتاده اند که به ضرورت همدیگر را ملاقات می کنند، بی هیچ تعلقی و تعهدی و لذتی.

«تماما مخصوص» داستان انسان بی درکجای مدرن است که بی تعلق به تمامی داشته ها و نداشته هایش در هزارتویِ زندگی مدرن به خود می پیچد و بی پناهیش را جستجو می کند، و در این میان هرکه با فکرتر و حساس تر؛ مظلوم تر و گیج تر، حال چه کریشن باوئر آلمانی باشد چه عباس ایرانی. اما در این فضای وهم آلود و مسموم تنها دریچه ی امید و تنها روزن نورانی، دوست داشتن و عشق است. تنها مرهمی که می تواند پیوندی باشد میان این موزاییک های جدا از هم، درمانی باشد برای اینهمه دشمنی و غریبگی، حال این عشق چه در وجود ساده و معصومانه ی پری ایرانی باشد و چه در سادگی و مهربانیِ یانوشکای آلمانی، تنها همین است که هنوز هست و «تماما مخصوص» است.