یه ذره شخصیت

راستش من اصلا آدم چارچوب دار و جدی نیستم، خیلی هم سعی می کنم برای خودم کسی باشم و شخصیتی دست و پا کنم و از اینجور چیزا ولی نمی دونم چرا نمی شه. به لطف فقر و نداری و بی پدر و مادری(بفرما، شروع نکرده  فحش شد) نه، به لطف فقر و نداری و بی کسی، از همون جوونی خودمو به کار زدم و کارها و مشاغل مختلفی رو تجربه کرده ام و در موقعیتهای مختلفی بوده ام، اما متاسفانه هیچوقت نتونستم جدی و مودب کار کنم و واسه خودم پرستیژ شغلی(چه کلمه ی با معنایی) دست و پا کنم. هر بار هم با خودم عهد می کنم این جای جدیده که میرم دیگه خودمو جدی می گیرم و از همون اول جوری رفتار می کنم که روم حساب خاصی باز کنن و همه مبهوت شخصیت و پرستیژم بشن، ولی باز تا چند روز میگذره، خودمونی میشم و فورا همه می فهمن که می خوام چه کلکی سوار کنم و دستمو می خونن و دیگه همه ی برنامه هام نقش برآب میشه و مزاح استارت می خورد. دیروز از یه اداره ی دولتی بهم زنگ زدن و یه قرار گذاشتیم واسه امروز، یکساعتی قبل از قرار، نشستم و با خودم فکر کردم و برنامه ریزی کردم: اونجا که میرم دیگه شوخی نکنم و جدی باشم و فوری خودمونی نشم، کاملا در چارچوب موضوع حرف بزنم و هی وسطش حرفهای بی ربط و مسخره نزنم، وقتی یه نفر حرف خنده داری می زنه کاملا جدی مثل بز، نگاش کنم و برای خندیدن هم فقط کمی لبم رو از هم باز کنم که چون سبیل دارم اصلا معلوم نمیشه و انگار اصلا لبم رو باز نکردم، وقتی ازم سوالی می پرسن اول هرچی دلم خواست بگم و آخرش هم بگم اساسا دورکهایم هم همینو میگه، نه دورکهایم دیگه کلاس نداره پیر شده و پاک از بین رفته، ژیژک،آره ژیژک. وقتی هم یه مادر مرده ای یه حرفی زد و منظوری نداشت و فقط حرف زده بود که حرفی زده باشه، خِرش رو بگیرم و با لحنی طلبکارانه و محکم مثل کوه دماوند بهش بگم: سو واات؟(so what?) بله اینم انگلیسیش. خلاصه با خودم قرارامو گذاشتم، بعد هم برای محکم کاری چندتا ضرب المثل زدم تنگ تصمیم و خلاصه بار نظریش هم بردم بالا و شروع کردم به تکرار: احترام هر کس دست خودش هست، احترام امامزاده رو متولی نگه میداره. احترام هر کس دست خودش هست، احترام امازاده رو متولی نگه می داره، خیلی تکرار کردم.

 بلاخره سر موعد مقرر در محل قرار حاضر شدم و با متانت و وقار خاصی حال و احوال کردم و در حالی که خودمو کاملا جدی گرفته بودم نشستم، خیلی هم جواب داده بود،یک(به فتح ی) احترامی بهم میذاشتن، یکی چای میاورد، یکی خوش آمد میگفت و همه حسابی تحویلم گرفتن،فهمیدم که واقعا احترامم دستمه. جلسه خیلی جدی شروع شد، منم خیلی جدی و مودبانه گوش میدادم، اینکه اولین بار بود همو میدیدیم به پروژه ی من کمک می کرد. بعضی وقتها هم متکلم رو با کله تکانی یا بله فشانی تشویق و دلگرم می کردم. خیلی از خودم خوشم اومده بود. اونا هم داشت خوششون میومد. از اینکه در حضور یک فرد محترم و متین نشسته بودن خیلی کیف می کردن، لقب و قالب هم نثارم می کردن؛ جنابعالی، آقای فلان، حضرتعالی، حتی یکشون می گفت استاد. در همین اثنا بود که موبایل بنده زنگ زد....... رفیقم بود نمی شد که جواب ندم، الو، بفرمایید، به به آقا میثی، خوبی کاکو، خیلی نوکرم، ارادت، معلوم هست کجایی، برو عامووو یه چیزی به خودت بگو، نه من جلسه هستم بعد بهت میگم، نه بخدا جلسه ام، دروغ چرا؟ با چندتا از همکاران، نه عامو از کدوم جلسه ها، جلسه ی رسمی اداری دارم، حالا بعدا بهت میگم،شب؟ خونه ام، شایدم خیابون، هااا، میثم بعدا بعدا، باشه، سلام برسون، زهر مار. قطع کردم و زدم زیر خنده، سرم رو که بلند کردم دیدم ای وای، همه دارن نگام می کنن و می خندن، باز زدم زیر خنده و به خنده هاشون جواب دادم، دیگه داشتیم رفیق می شدیم نمی شد که جواب ندم. 

نظرات 8 + ارسال نظر
روتوش آنلاین یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:34 ب.ظ http://retouch.blogsky.com/

با سلام
خوشحال میشیم از وبلاگ ما هم دیدن نمایید
لبخند، همراه همیشگی لبهایتان

دو نقطه یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ

واقعا شخصیت هایی مثل شما چطوری ممکنه که در طولانی مدت...جدی و کنترل شده باشن؟!!!!!!!!!!
بعیده....اون چهره اتونم دیدن داره در

'گمشده دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ http://biganeh1390.parsiblog.com/

احتمالاً بی ربط! ولی بسیار زیبا تقدیم به شما استاااااد:
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت/ که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید/ که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی

اروند دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ق.ظ

ما هم هرچه تمرین می کنیم هیچ رقمه نتوانستیم از خودمان بازیگر موفقی بسازیم.
بی خیال شدیم...

سارا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://saraahmady.blogfa.com

دکتر تورو خدا دیگه از این تمرینها نکنید! خب چه کاریه که شما هم شبیه بقیه بشید؟!
منم که هیچ وقت نتونستم اون نیش تا بناگوش بازمو ببندم و یه جا بدون اون وارد بشم! اونقد که حالا هروقت منو بدون اون ببینن فک میکنن ناراحتم!!!!پناه بر خدا

روح الله روزیطلب سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

من از شما یاد گرفتم هر جا میرم فقط خودم باشم و ادا در نیارم،اسطوره شکنی چرا می کنید؟اینهمه ایراد به کوه سهند بسته بودین ترکیده بود.قربانتون

ندا چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ

حالا محمدرضا کلا یک خصوصیت مثبت آنهم به این گندگی و گل درشتی داری ببینم می توانی نابودش کنی یا نه ها..تو را به خدا این یکی را دست نزن این روزها نادر است شاید اصلا عتیقه شود کلی پولش می شود ها

اوا یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:31 ب.ظ

چی بگم والا هق هق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد