بدشانسی

بعد از چهارتا دختر بالاخره ننم پسر زایید.هورااااااااااا

پدر خوشحال، مادر خوشحالتر، خواهرها در پوست خود نمی گنجیدند. به به. حاجی پسر دار شده بود. فکر می کنید کی به دنیا اومده بود؟ بنده ی حقیر، بله خودم. محمدرضا خان محمدجانی. سالهای اول همه هوامو داشتن، دایه داشتم، سه چرخه و بلافاصله دوچرخه و بی فاصله موتور سیکلت. پدر هم ماشین تویوتا. همه چیز عالی بود. تلاشهای پدر دو چندان شده بود می خواست پسرش، یه بچه پولدار باشه.

اما الان چی؟ از پدر و مادر فقط یه پیریِ بی پیر مونده، از پولاشون هیچ. از دایه فقط شرمندگی ای بابت از مکه اومدنش و به دیدارش نرفتن. خواهرها هم خوبند و متوقع از تنها برادرشون. اما از خودم چی مونده؟!

دقیقا 37 سال سن دارم. دقیق دقیق. حالا داشته باشین منو. به لطف وراثت که نمی دونم چه ژن لعنتی توی کجای کدوم اجدادم بوده، از همون نوجوونی کل موهام سفید شدن. اوایل محض دلداری اطرافیان بهم می گفتند جو گندمی قشنگه و از این چیزا ولی دیگه الان فقط شده جو و اونا هم خسته شدن و ولش کردن. صورت هم که از قاعده زیر چشمام( که مثل چشای شهریاری مجریه) دو تا خط انگار دوتا گسل کشیده شدن تا  زیر گردن.

این دو گسل، هر طرف صورت مرا به دو قسمت تقسیم کرده اند، در نتیجه برعکسِ صورت همه ی آدما،که به دو بخش اینور دماغ و اونور دماغ تقسیم می شه،مال من به چهار قسمت تقسیم شده: چپ چسبیده به دماغ، چپ چسبیده به گوش(یعنی چپ و راستِ گسلِ سمت چپ)، راست چسبیده به دماغ و راست چسبیده به گوش(باز یعنی چپ و راست گسلِ سمت راست). پشتم هم درست در مرکز دو کتف، کمی به سمت عقب نشست کرده که منجر به خمیدگی نسبی در ناحیه ی انتهای گردن شده و وقتی راه میرم انگار یکی داره پشت کله ام رو هل می ده جلو و من دارم مقاومت می کنم. تنها چیزی که از نشونه های جوونی درم مونده اینه که هنوز جوش میزنه رو دماغم به قاعده ی یه آلو سیاه، به همون رنگ. اولش هم عین آلو سیاهایی که تازه خریدی سفته ولی بعد از چند روز عین همونا شل میشه. هر وقت هم که مهمونی دعوتیم صورتم میشه باغ آلو سیاه!

به هر حال تمام این مشخصات باعث شده که تمامی افرادی که با بنده در تماسهای ضروری و غیرضروری، کوتاه مدت و بلند مدت، دوستانه و دشمنانه قرار می گیرند، فکر کنند حداقل 50 الی60 سال سن دارم. توی اتوبوس برام بلند میشن، توی دعوا یه لا اله الا الله میگن و رو می کنن بهم و میگن به احترام موی سفیدت برو. توی دانشگاه هم استادام می گفتن صغر سن گرفتی. الان هم توی محیط کارم یه پیرمرد فزرتیِ کوچولویی هست(معلومه که ناراحتما) که 70 رو شیرین داره، هی چپ میره و راست میره به من گیر میده! کفش کلارک می پوشم میگه ای ول، توی سن من و شما این کفشا مناسبن، کفش مجلسی می پوشم میاد میگه نه نه ، برای سن و سال من و شما این کفشا مناسب نیستن.

 چند روز پیش نزدیک بود خفه اش کنم، اومده بود می گفت: سعی کن خیلی خودتو ناراحت نکنی برای قلبت بده، این آخر عمری هم یه جورایی باید بسازیم تا این چند سال دیگه هم به خیر و خوشی تموم بشه بره. بعضی وقتا هم دوستام دلداریم میدن و مثلا بهم می گن چقدر شبیه فلان بازیگر هالیوودی. چند روز پیش یکیش بهم می گفت شدی شبیه راسل کرو، البته وقتی دعوا کرده و سیری کتک خورده. یکیشون می گفت اتفاقا خیلی خوبه که تو اینجوری هستی، چون وقتی که پیر بشی دیگه جور دیگه ای نیست که بشی همینجوری می مونی. خلاصه اصلا یه وضعی هست که نگو. اینا رو گفتم که قدر سلامتیتون رو بدونین و از نعمتهایی که دارین نهایت استفاده رو بکنین، تا حالا فکر کرده بودین همینکه صورتتون دو قسمتی هست نه چهار قسمتی باید خدا رو شکر کنین؟ یا مثلا اینکه کسی دست نذاشته پس کله اتون و هلش نمیده جلو خودش یه حسن بزرگه؟!

نظرات 9 + ارسال نظر
دل آرام جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:10 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

وای خیلی بامزه نوشتین
من صدای شما رو توی بازی جوگیریات شنیدم، سعی کردم با تن صدای خودتون تصور کنم نوشتتون رو. خداییش خیلی بانمکتر شد :))
البته من مطمئنم بزرگنمایی کردین ولی خیلی بامزه بود. ایشالا همیشه در کنار فاطمه عزیزم سلامت باشید و بانشاط.

سلام
امیدوارم شما هم همیشه سالم و شاد باشید. نه همه اش دقیق بود متاسفانه. تنها جایی که بزرگنمایی کردم در مورد اون باغ بود که در اصل باغ آلبالو بود من گفتم باغ آلو سیاه، اینجا یه کم بزرگ نمایی شد.
در هر حال مرسی و خوشحالم که خوشتون اومد.

نیکو جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ب.ظ

سلام.
شاید باورتون نشه ولی از کل خاندان ما هر دو طرف من وارث کل چیزهای اضافی هستم.از موی سپید بگیر تا روی سیاه و ناخن بلند...و واه واه
خیل یعالی بود...عالی..

سالار جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام
یادم به زمانایی افتاد که سر کلاس میرفتی بالای منبر !
دلمم که مثل همیشه تنگ .
شاد باشی و سلامت .

سلام سالار جان
راستش تا حالا کسی که آمریکا باشه چیزی واسم ننوشته بود. هول شدم.
خوبی عزیزم؟ سامی خان خوبند؟ منم از ته ته ته ته دلم واستون تنگ شده. سلام برسون

'گمشده شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ق.ظ

درود
آقا از اون متنایی که باید پرینت گرفته شده و در برخی مجالس بسیار خاص و در حالات بسیار خاص تر خوانده شده و لذتشو بردها!
من میفهمم این چیه لامصب!
عالی بود دمت گرم روحت شاد پیرمرد!

سارا شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ http://saraahmady.blogfa.com/

سلام دکتر عزیز
خیلی جالب بود و البته پست مدرن.نمیدونم چرا به یاد بنجامین افتادم!البته برای داشتن ویژگی های خاص و منحصر به فرد باید ظاهری متفاوت هم داشت!و اصلا این ویژگی های فکری منحصر به فرد شماست که موی جو گندمی یا صورت 4 قسمتی رو به یه صورت خاص بازنمایی میکنه، یه جاهایی هم چهره و زبان متفاوت بدن شماست که شمارو به فردی خاص تبدیل کرده، یه جور دیالکتیک بدنی در شما وجود داره، چیزی که فقط خاص شماست و مال هیشکی نیست! فقط و فقط مال شماست؛ عین همه موقع هایی که حرف میزنید و در نهایت سادگی میبینم چقدر متفاوت فکر میکنید، کوتاه اما پرمعنا در دنیایی از پیچیدگی ها ساده می شوید.

سلام سارا جان
یا حضرت عباس
بنده تنها به گفتن یه یا حضرت عباس بسنده می کنم و خودم را به خدای بزرگ و مهربان می سپارم.

سارا یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:14 ق.ظ http://saraahmady.blogfa.com

ندا یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام. چقدر چقدر چقدر خوب می نویسی ...

یه خواننده خاموش پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ق.ظ

وای چقدر بامزه نوشتید!
مردم از خنده
امروزم بخاطر شما با خنده شروع شد...
مرسی
شاد باشید همیشه ایام

دو نقطه یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ب.ظ

من که نا شکر نیستم....اما شما هم دارید شکست نفسی می فرمایید در حد مرگ...حالا این ویژگی ها رو دارید...انقدر طرفدار دارید!!!!!!!!!! بابا ایول کاش منم اینطوری بودم :-)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد