سال بلوا - عباس معروفی

ماه محرم است،همه می خوانند : حسین حسین حسین وای

نوش آفرین می خواند : حسین حسین حسینا.

از بد روزگار نوش آفرین به دکتر معصوم بله می گوید، اما انگار روزگار کمر به نابودی همه بسته است، دکتر معصوم، روستازاده ای که با هزار رنج و مشقت و با پشتوانه ی هوش و ذکاوتش پزشک شده است، حالا عقده ها و کمبودهایش امانش را بریده اند، دائم الخمرش می کنند، به جان زنش(نوش آفرین) می اندازندش. اول زنش را دیوانه می کند و می کشد و سپس خودش را. اما نوش آفرین در این عمر کوتاهش خسته از بی مهریهای زمانه و دلگیر از بی توجهی های معصوم، در تنهایی خودش، دل به رویاهایش می بندد، در عالم خیال عاشق پسرک کوزه گری می شود و شب و روزش را با او می گذراند، حسینا را دوست می دارد، نوازشش می کند، به خواستگاری خودش می آوردش، از مادر برایش جواب منفی می گیرد و در قالب عشقی نفرینی، می پرستدش، در غم دوریش می شکند، چون شمع آب می شود و آنقدر در بستر می ماند تا می میرد. سال بلوای عباس معروفی، آدم را یاد کاتدرالِ  یوسا می اندازد، بیچارگیهایِ انسانهایی که زمانه از آنها زنجیر می سازد، به پای هم می پیچدشان و دست آخر همدیگر را به گا می دهند.

پ.ن: کلمه بی ادبی آخری از متن رمان کاتدرال نوشته ی بارگاس یوسا است.  

نظرات 2 + ارسال نظر
دل آرام جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

یعنی حتی نوش آفرین در رویای خودش هم نتونست خوشبخت باشه. نشد یه رویای شیرین برای خودش بسازه...

'گمشده شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ق.ظ

عمری دگر بباید بعد از وفات ما را/ کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
بعععععله!
اصلا عاشق همین بی ادبیاتم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد